پازل

بی احساس ترین فرد روی زمین میشوم وقتی...

تفریحت میشود بازی گرفتن قلب بی گناه من...

ماچ میکنم و میگذارم کنار دوستت هایم را...

تا ناتمام بماند پازل عشقی که سنگ بنایش دروغ بود

 



نظرات شما عزیزان:

raha
ساعت13:31---10 دی 1394
نه هوا سرد نیست…
سرمای کلامت دیوانه ام میکند…
بی رحــــم! شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت پر میکشید…
ولی همان نگاه بی تفاوتت
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود


raha
ساعت13:30---10 دی 1394
به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم
نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه!
نمک را بگذار برای من میخواهم این زخم همیشه تازه بماند


raha
ساعت13:27---10 دی 1394
مگـر این روزها چه شکلی است!؟
که همه میگویند بعد از رفتن “تو” به این روز افتاده ام !؟


تـــــــــرمه
ساعت12:29---20 آذر 1394

بـا کــســـی . . .
رابــطـه ” احــســاســی“بر قـــرار کـــن کــه. . . .
نــه تــنهـــا
افــتخـــار میــکنــه تــو رو داره. . .
بــلــکـــه
حــاضـــره هــر” ریـــســکــی ” رو بـــکنـــه . . .
کـــه فــقــط
کـــنـــار ” تــــــو ” بـــاشـه. . .


مهسا
ساعت10:47---20 آذر 1394
عالییییییییی به منم سر بزن لینکم کن

پریا
ساعت17:40---17 آذر 1394
سلام مهرزاد عریز بنده چندیس دزس خوان شده و قید اینترنت را زده ام کنکور دارم شرمنده ب وبت سر نزدم مراقب خودت باش <img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(0).gif" width="18" height="18">

Nafas
ساعت16:19---13 آذر 1394
بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقط
جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط
زندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنش
نیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقط
سعی کردم بهترین باشم... نشد، درد مرا
غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط
غیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسی
آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط
ای گلم هرکس که محوت شد مرا تحقیر کرد
حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط
حرف بسیار است اما هیچکس همدرد نیست
جای خالی تورا مهتاب می فهمد فقط
حرف دکترها قبول ، آرام میگیرم ولی
حرف یک بیمار را بیمار میفهمد فقط
تنشه ی یک لحظه دیدار تو ام...حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقط

از : مهدی نور قربانی


Nafas
ساعت16:19---13 آذر 1394
اگر بمیرم من
چه کسی بر مزارم خواهد گریست
پدرم..مادرم..خواهرم...برادرم
یادوستانی که ممکن است من هرگز ان ها را ندیده باشم

اما گریه ای که خودم بر مزارم خواهد کرد
شاید بی ریا ترین گریه باشد
من فقط برای خودم خواهم گریست



Nafas
ساعت16:18---13 آذر 1394
ای که رفته با خود دلی شکسته بردی
این چنین به طوفان تن مرا سپردی

ای که مهر باطل زدی به دفتر من
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من

ای خدای ادم چگونه باورم شد
انکه روزگاری پناه و یاورم شد

سایه اش نماند همیشه بر سر من
زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من



Nafas
ساعت16:17---13 آذر 1394
ای لحظه ی ناب ازل
ایینه ی دیدار تو

سر شکوه هر غزل
مضمون بی تکرار تو

بخت است و کار عاشقی
هر بار دارد قرعه ای

بر دست بکوبید این این زمان
این بار من این بار تو

ای ذکر تسبیح ملک
بر حلقه ی ذوالنار من

کفرم تویی دینم تویی
تسبیح تو ذوالنار تو

هم دف تویی هم نای تو
هم چنگ تو هم تار تو

شیرین ترین رویای من
لیلا ترین خواب منی
ای با خیال دیدنت
من خفته و بیدار تو


Nafas
ساعت16:16---13 آذر 1394
ای که میگویی مسلمان باش و می خواری مکن
ای که خود گفتی مکن می خوارگی ..آری مکن

هر چه میخواهی بگو یا هر چه میخواهی بکن
اما ریا کاری مکن

می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
مردمان را غرق اندوهی که خود داری مکن

گرنمیخواهد پریشان باشد اصراری مکن ..
زاهدا !خوش باش و خندان پیش ما زاری مکن

من خوشم شادم نمیخواهم جز این کاری کنم
من نمیخواهم به جای خوش بدن زاری کنم

مستان و همای (می بخور منبر بسوزان )


Μ♥ΝΛ
ساعت22:49---12 آذر 1394
آن سوی همه ی دلــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــتنگی ها،



خــــُــــــــــــــــــــــ ــــــــــدایی هست



که داشتنش،

جبــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــران همــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــه ی نداشتن هاست"..


Μ♥ΝΛ
ساعت22:48---12 آذر 1394
دستم بوی گل می داد
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند
اما هیچ کس فکر نکرد که شاید
یک گل کاشته باشم.


DUYĞU
ساعت1:18---11 آذر 1394
از این پس یاد بگیریم بیشتر
قدرشناس لحظات حاضر باشیم و
درک بیشتر و بهتری از زمان حال

پیدا کنیم یاد بگیریم در افکار
گم نشویم و نگذاریم پریشانی به
سراغمان بیاید و غرق احساسات

دشوار نشویم. تمرین کنیم
و تمرین کنیم....

که در همین لحظه و در همین مکان
باشیم و حضور ذهن داشته باشیم....

بهتر است به حال و آینده توجه کنیم زیرا
قرار است بقیه عمرمان را
در آن صرف کنیم.....


DUYĞU
ساعت1:17---11 آذر 1394
احساس شادی و خوشبختی یک اتفاق
نیست....بلکه یک انتخاب است که

می تواند با تغیراتی کوچک در عادتهایمان
به صورت پیوسته آن را در خود
پرورش دهیم....

کافیست که بخواهید شاد باشید
و این اجازه را به خود بدهید

باور کنید راحت شاد شدن و
برای هر چیز کوچک ذوق کردن

از " آدم بزرگ بودن " شما
کم نمی کند.......


DUYĞU
ساعت1:17---11 آذر 1394
گاهی اوقات از یاد می‌بریم که
هرچیز ناخوشایندی را میشود

در یک چشم برهم زدن از زندگی
پاک کرد....

این نعمتی است که در ذهن هر
انسان قرار داده شده و باید

آن را بکار گرفت....
زندگی مثل یک ترن هوایی است
فراز و نشیب زیادی دارد

ولی انتخاب با شماست که فریاد
بزنید یا از آن لذت ببرید......

هرکس برای شاد و موفق بودن
باید خودش را باور داشته باشد.....

هر چیزی زیبایی خودش را دارد
اما هرکس نمی‌تواند آن زیبایی

را ببیند.....
خودت را باور داشته باش.....


آتوسا جون
ساعت12:26---10 آذر 1394


سلام

از اینکه به وبم سر میزنی متشکرم

و کم لطفی منو در حق خودت ببخش

باور کن با وجود بچه کوچیک خیلی سخته وب گردی

غیر اون چند وقتیه هر مطلبی میخوام ارسال کنم نمیشه

حالا بعد مدتها اومدم دوباره شانسمو امتحان کنم
ببینم میتونم مطلب ارسال کنم یا نه
بدرود


زهرا راد
ساعت9:43---10 آذر 1394
سلام
خوبی؟ نیستی؟
یه مدته دیر به دیر میای
آپم خوشحال میشم بهم سر بزنی


bahar
ساعت14:51---7 آذر 1394
گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند . . .


لی لی
ساعت13:36---7 آذر 1394
سلام زاده ی مهر و عشق و دوستی
مهرزاد مهربان من
غصه‌هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان اشتباهایت تالاپی می‌افتد زمین !
بگذار همانجا بماند.
فقط از لا‌به‌لای اشتباهایت ، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت …


فاطیما
ساعت2:57---7 آذر 1394
سلام عزیزم

جاده احساس با \" عاشقانه شبی در پاییز \" به روز شد

منتظر احساس پاییزیت هستم

هر چی آرزوی خوب ِ مال تو .....[گل]


فاطیما
ساعت2:56---7 آذر 1394
من نه عاشق هستم و
نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و ...
تنهایی و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس
می ارزد..


Nafas
ساعت19:32---6 آذر 1394
ســـهم من کجاســـت..؟
کجـــا بایـــد قدم بگــذارم که کســـی را
له نکـــنم؟

سهـــم من کجـــاست..؟
کجـــا باید دل ببنـــدم که دیـــر
نکردهـــ باشــم؟
سهــــم من کجـــاست ..؟
کجـای این زمـــین خاکــــی کولـــه بارم را
پایین
بگــذارم که توقــف ممنــوع نداشـــته باشـــد؟
بگو ...
کجا خســـتگی هایـــم را به در کنـــم که کســی نگـــوید..
ببخشـــید ...
اینـــجا جای من استــ...!!!


Nafas
ساعت19:30---6 آذر 1394
همه مداد رنگی ها

مشغول یه کاری بودن

بجــز سفید

هیچکی بهش کاری نمیداد

یک شب اونقدر مهتاب کشید

اونقدر ستاره کشید

که کوچیک و کوچیکتر شد

صبح جای خالیش تو مداد رنگی

با هیچ رنگی پر نشد

تقدیم به تو که جای خالیت تو دلم با هیچی پر نمیشه


Nafas
ساعت19:26---6 آذر 1394
عکس تو را....

به سقف آسمان سنجاق میکنم....

حال که این روزها

از فرط دلتنگی

چشمانم مدام رو به آسمان است....

بگذار تو در قاب چشمانم باشی!!!


Nafas
ساعت19:23---6 آذر 1394
بعضی وقتا

یه چیزی مینویسی فقط واسه یک نفر


اما دلت میگیره

وقتی یادت میفته که

هرکسی میتونه بخونه جز همون یک نفر....


یاسر
ساعت12:04---6 آذر 1394
رفتم از شهرت، تو را شیدا کنم اما نشد

در دلت طوفان غم بر پا کنم اما نشد

دیدم از چشمم به جای اشک باران می چکد

خواستم با ناله ام سودا کنم اما نشد

رفتی و میل دلت با ما نبود

خواستم پشت سرت غوغا کنم اما نشد

بعد تو حتی زمین هم عاجزانه برایم می گریست

خواستم تقدیر را رسوا کنم اما نشد

گفتم این جرم است خاموشی؛ فراموشی؛ سکوت

خواستم تا با خدا دعوا کنم اما نشد

باز هم روی غزل دلگیر عادتهای توست

خواستم بغض دلم را وا کنم اما نشد


مهران
ساعت16:32---5 آذر 1394
تنهايي از معدود لذت هاييست كه نمي تواني با ديگري قسمتش كني...

Nafas
ساعت15:24---2 آذر 1394
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لاله‌ی سیراب به دامن کردم
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونه‌ی گلبرگ نگون بود که من
گله‌ی زلف تو با سنبل و سوسن کردم
دود آهم شد و اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
آشیانم به سر کنگره‌ی افلاک است
گرچه در غمکده‌ی خاک، نشیمن کردم
"شهریارا" مگرم جرعه فشاند لب جام
سال‌ها بر در این میکده مسکن کردم




Nafas
ساعت15:24---2 آذر 1394
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال‌ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه‌خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من بگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته‌ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت "شهریارا" بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت




Nafas
ساعت15:23---2 آذر 1394

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم





Nafas
ساعت15:23---2 آذر 1394
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
"شهریارا" چکنم لعلم و والا گهرم





Nafas
ساعت15:22---2 آذر 1394
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
رها كن غیر من را آشتی كن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر كس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی كن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت كن مرا با خود به اشكی، یا خدایی میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر ما، و عاشق میشوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا بی تو چیزی چون تورا كم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی؛ ببینم من تورا از درم راندم؟
كه میترساندت از من؟ رها كن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینك صدایم كن مرا. با قطره ی اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من كس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم كن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاك با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم كرد
برای درك آغوشم، شروع كن، یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیكران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد.


Nafas
ساعت15:22---2 آذر 1394
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه‌ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم‌ها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد
نقش‌هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح‌هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دست‌ها پاها در قیر شب است .


Μ♥ΝΛ
ساعت12:17---2 آذر 1394
وفا داری آدم ها رو

"زمان" ثابت میکنه

نه "زبان"

...


لی لی
ساعت7:29---2 آذر 1394
سلام مهرزاد مهربان
باران زیباست . اما آدم هایی از جنس باران را این رروزها میتوان زیاد دید.
خدا کندد ما از ان دسته نباشیم.
قسمت آرزومندان.


شادی
ساعت1:14---30 آبان 1394
ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا
نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا

گفت خاموش درین جا چه نشستی ؟ گفتم
بوی محبوبه شب می برد از هوش مرا

بوی محبوبه شب ، بوی جنون پرور عشق
وه چه جادوست که از هوش برد بوش مرا

بوی محبوبه شب ، نغمه چنگی ست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا

بوی محبوبه شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جا پر از نوش مرا

بوی محبوبه شب جلوه جادویی اوست
آنکه کرده ست به یکباره فراموش مرا


زهرا راد
ساعت18:33---29 آبان 1394
سلااااام. خوبی؟ نبودی؟
ممنون بابت کامنتت
کل وجود و موجودیت بارون رو زیر سوال بردی
شرمنده شد از لطفت
ممنون که سر زدی


faezeh
ساعت14:24---29 آبان 1394
باز باران...اما کو ترانه؟؟؟





کو دو دست کودکانه؟؟؟





کو نگاه عاشقانه؟؟؟؟؟؟





کو سلامی بی بهانه؟؟؟





دل شکسته،قد خمیده،آخر دنیا رسیده.





بی کسی تنها رفیق است،





دلخوشی با ما غریب است.





چشم در چشمان باران.





هیچ کس جز او نمانده.







از میان جمع یاران باز باران.





باز هم دستخوش به باران.!!!!!!!!!











نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 29 آبان 1394برچسب:, | 13:47 | نویسنده : مهرزاد |